+ بابا، یه چیزی بگم؟ :(
- بفرما
+ نه هیچی
- -_-
+ :)
- :/
+ بله ؟ :) گفتم هیچی دیگه.
- بگو، زود
+ خببب...نه هیچی، فراموش کنید.خواهش میکنم هیچی هیچی.
- تا پنج میشمرم فقط سارا...یک
+ عه خب
- دو
-سه
+ خب چند روزه که...یکی...
- چهار
+ عه گفتم که هیچی.. دیگه تموم شده..اصلا من رفتم کار دارم...( بعدم بلند شدم برم اتاقم)
عصبانی دنبالم اومد بازومو کشید گفت
- کجا با تو مگه نیستم؟ میگم چیشده؟ها؟ نگفتم اینجوری با اعصاب من بازی نکن؟! بگو ببینم
+ خب باشه باشه میگم ولم کنید میگم.
وقتی ولم کرد یه قدم رفتم عقب ، چند ثانیه با استرس نگاش کردم.نگران گفت
- چی شده بابایی؟!
و من....
+خخخخخخخخخ :)))))))) تلافیییییییی
بعدم فراااار به سمت اتاق....
یه کم مونده بود بهم برسهها...ولی به موقع نجات پیدا کردم ، نزدیک بود در بخوره تو صورتش:)))
کوبید به در گفت:
-میای بیرون دیگه...دارم براتون سارا خانم
+ عه حق ندارید...اصلا پرسیدید چرا تلافی کردم که تهدید میکنید؟
-گفتی تلافی گفتم بیخود میکنی ، گوش ندادی حالا منتظر باش.
+ نخیر حق ندارید، چون من راس میگفتم، آموزششون واقعا بیخود بود همه ام با من موافق بودن...هیشکی ام دیگه نمیبینه،شما خودتون مگه اصلا دیده بودید که میگفتید خوبه؟
- نه
+ پس دیدید من راس میگفتم
- باید بیینم تا مطمئن شم ،پس فعلا کاریت ندارم ولی منتظر باش.
+ عه خب چرا؟عدالت نیست بابا ،کاری کنید باز تلافی میکنم.
-اگر دیدم بیخود نبود، خیلی هم عدالته.
+خب معلومه دیگه هر چرتی ام باشه میگید مفید بود.نه عدالت نیست.
-واقعا باباتو اینجوری شناختی؟
+ بله دقیقا ،خیلی خیلی بدجنس و بی عدالت ://
- خب حل شد، پس دیگه لازم نیست وقت بذارم ببینم. فقط دیگه بیشتر حواست به دور و برت باشه.از ما گفتن بود.
+خب باشه ببینید.
- دیره دیگه... آخرین بارتم بود از این شوخیا میکنیا...جدی میگم.برخورد بدی میکنم دفعه دیگه
+ شوخی نبود که تلافی بود:))
- هر چی که بود. دیگه نبینم. روشنه الان؟ یاهمین الان برخورد کنم؟
+چیزی نگفتم که...
وای یهو آمپرش چسبید بلند گفت
- فهمیدی یا نه؟!! این درو باز کن ببینم.
+ خب باشه باشه ببخشید. چرا عصبانی میشید؟.چشم فهمیدم.
/////////////////////////////////////////////////////////
نمیذاره دو دقیقه تلافی بچسبه به آدم.ای بابا :||
از فردام که باید حواسم به زمین و زمان باشه از ترس تلافیش...خدایا خودت ببین :/