loading...

سارا و باباش

عصبانی بود، خیلی عصبانی ، هنوز نرسیده تو صورت جفتمون سیلی زد، محکم، خیلی محکم، اون خندید من زدم زیر گریه... شونه‌هامو بغل کرد و آروم گفت بریم بالا، بعدم در گوشم...

بازدید : 320
يکشنبه 6 ارديبهشت 1399 زمان : 2:47
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سارا و باباش

عصبانی بود، خیلی عصبانی ، هنوز نرسیده تو صورت جفتمون سیلی زد، محکم، خیلی محکم، اون خندید من زدم زیر گریه...

شونه‌هامو بغل کرد و آروم گفت بریم بالا، بعدم در گوشم شوخی می‌کرد که خندم بگیره، ولی حواسم فقط به صدای بلند خاله بود... صداشو خوب نمیشنیدم،با اینکه در گوشم حرف میزد.

+نمی‌دونم خاله از این به بعد چیکار می‌کنه! فقط می‌دونم تا آخر عمرش دیگه هیچوقت تو صورت کسی سیلی نمیزنه.ولی خیلی دیره،خیلی خاله...

++ دلم برای بابام میسوزه، نمی‌تونه از دستم فرار کنه:( بخوادم‌ نمی‌تونه:(

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 44
  • بازدید کننده امروز : 21
  • باردید دیروز : 9
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 104
  • بازدید ماه : 1272
  • بازدید سال : 2349
  • بازدید کلی : 44060
  • کدهای اختصاصی